دلتنگی های یک نوجوان ایرانی

خودشناسی به شرط چاقو 😑

تروخدا بخون ( دلنوشته نوجوان )

جمعه سی ام آبان ۱۴۰۴ ، ساعت 18:24


این پنجشنبه جمعه خیلی دارک بود .. . فکر کنم بابای رفیقم چت های محرمانه مون رو دید ..
قضیه از اونجا شروع شد که تو سرور داشتیم ماینکرفت بازی میکردیم منم تو جیمیل بهش گفتم بیا گیم و اینا ... همون لحظه گویا پدرش گوشی رو گرفته . بعد اون نتش قطع شد و رفیقم رفت تا اینکه امروز کاملا اتفاقی هم رو توی تیرکس ماین (‌یه سرور ماینکرفته ‌) دیدیم ... منم کاملا سردرگم و با نگرانی ازش پرسیدم بابات چت هارو دیده ؟
اونم گفت آره یه فعک کنم هم آخرش نوشت که فعک کنم فقط برای دلخوشی من بود ..
البته بعدش خودش گفت نگران نباش به احتمال زیاد ندیده و ... این حرفا
خلاصه من کرکام ریخته بود ... نمیدونم چی میشه واقعا ..
حالا تو اون چت ها چی بود ؟!
الف به الف زندگی هم رو برای هم تعرف میکردیم ،‌به هم فش میدادیم ، غیبت میکردیم و از همه مهم تر در مورد پدر مادر هامون حرف میزدیم ...
😂یه آهنگ رپ هم بود که توش رفیقمون رو دیس کرده بودیم وایییی اون که پر فش بووود
به چی میخندی گوساله ، کارت تمومه !‌(‌صدای درونی خودمه بی احترامی به شما نشه ها )
بدبختی اونجاس که من پیش پدر مادرش از اون پسر درس خونا بودم که هی میگفتن از این یاد بگیر ...
حاجی نمیتونم تصور کنم باباش با چهره عصبانی داره میاد من رو بزنه
بنظرم اگه این اتفاق بیفته من یکی دو سکته رو با هم میزنم چون واقعا ظرفیت این همه فشار روحی رو ندارم
حاجییییییییییی . فکرش هم بدنم رو مور مور میکنه ... چی بگم
فردا شیفت صبحم و باید برم مدرسه اونجاس که رفیقم به گفته خودش همه چی رو توضیح میده .. فعک کن پدرش هم باهاش بیاد واییییییی
چی بگم . . . میدونی چی این فشار رو ده برابر میکنه ؟
اینکه تو زندگی خودت افتادی تو یه خلا نامعلوم و پوچ که معلوم نی کی در میای ازش و حتی ساده ترین کارای زندگی ت مثه درس خوندن و وقت خوابیدن و رفتارت با خانواده ت روال نیس بعد یهو بین این همه مصیبت یه مصیبت دیگه پیش میاد مثه همین (‌قضیه رفیقم و چت ها و ... )
همه ای این مشکل ها ، بدبختی ها، ناراحتی ها ، سردرگمی ها ،‌آدم رو به یه نقطه میرسونه که مجبور میشه با خودش این جمله رو تکرار کنه :‌ من کی ام ؟
نه جدی من کی ام ؟‌چرا باید این همه سختی رو تحمل کنم ؟ چرا باید اوضاع اینقدر بد باشه ؟ چرا باید زندگی کنم ؟
چرا باید برای رضایت بعضی ها یه کارایی رو بکنم ؟
میدونی بعدش چی میشه ؟‌شبیه ماهی که داری فشار میاری بگیریش ، اما هر چقدر این فشار بیشتر بشه ماهی سریع تر از دستت در میره مثه چی ؟‌مثه زندگی !
و یهو از خودت بی خود میشی ... دیگه هیچی برات مهم نی !
دیگه زندگی برات معنایی نداره ! دیگه چیزایی که قبلا خیلی روشون حساس بودی رو به یه ورت هم نمیگیری !
حس میکنم اگه یه خالقی از اون بالا شاهد رفتارای من تو این چند وقته بوده قشنگ اومده یه تف انداخته روم
حق داره خالق ! چقدر بیخود و بی محل یه کارای بی ارزش و مهم تر از همه گناهکارانه رو انجام میدادم ... همش برای جلب توجه دیگران ، برای خود نمایی ،‌برای عرض اندام ، برای قبول شدن پیش بقیه !
خدا بکشتت ...
یه بنده منفور ... من کی ام یه بنده ام شرمندم از یادم رفته لبخندم ...
شاید درک حرفام براتو سنگین باشه یا بگین داره از رو معده یه حرفایی رو میزنه ولی واقعیه .. با حس کامل نوشته شده ..

ببین این روزا عجیب و غریب میگ‌ذره ... تو ذهنم پر سواله ..
مدام این سوالا میان و میرن و تهش منتهی میشن به یه گودال به اسم بیخیال
مهم ترین اتفاقات زندگی م مثه تولدم و پروژه ماشین داره میاد و من هیچ برنامه ای براشون ندارم
و با کارای ساده خودم رو مشغول میکنم . نمیتونم تمرکز یادگیری روی هیچ موضوعی داشته باشم
هر طرف رو نگاه میکنم انبوهی از مطالب انباشته رو میبینم که اصلا حوصله ندارم برم سمتشون و بنظرم همین باعث میشه انگیز م کم بشه
چه درس ،‌چه برنامه نویسی ،‌ چه نوشتن رپ ،‌چه تولید محتوای ماینکرفتی یا همون یوتوب هر چی که خواستم یادبگیرم تهش به اینجا یعنی بیخیال منتهی شد ...
با اینکه هیچ کار خاصی انجام ندادم اما خیلی خستم .. خیلی ..
صبحا تا ساعت ۱۱ خوابم و باز هم سیر نمیشم
بعد بیداری هم تازه خیلی سنگینم .. تا یکی دو ساعت ویندوزم بالا نمیاد .. ( هعی ایزد این حرف رو قبلا مامانم بهم میگفت افتادم یاد اون روزا که چقدر با خانواده گرم بودم و با هم میگفتیم و میخندیدیم .. اما الان یه سلام شاید به زور .. )
تو اینترنت جست و جو کردم ظاهرا علايم یه بیماری به اسم فرسودگی روانی رو دارم چی بگم والا
این روزا چه تو یوتوب چه تو بلاگفا هر طرف رو میبینی ملت دیگه از خواب غفلت بیدار شدن و دارن زندگی شون رو با برنامه ریزی پیش میبرن .انگاری فقط ماییم که از قافله جا موندیم . به قول حضرت یاس :
حدود دو سال و نیمیه که دور از وطن و غافل از قافله م ،
حالا اینا بمونه واسه بعد عازمم باس برم ..
البته من دور از وطن نیستم ها .. ولی همینطوری گفتم این شعر عمو یاسر رو بنویسم که خودم حال کنم و فاز سنگین 😂بگیرم
میدونی .. بعضی وقتا میام اوضاع این روزای خودم رو میبینم و زیر ذره بین قرار میدم به یه نتیجه میرسم
و اونم اینه که تو در آینده هیچ کاره ای نمیشی ! چون واقعا اوضاعی که دارم خیطه ...
چه از لحاظ بدنی ، چه ورزشی، چه روحی ،‌چه درسی... کلا پوکیدم
خلاصه من موندمو یه ذهن دوپامین پرست لعنتی که تا خرخره تو اندیشه ، ذهن مصرف گرا و عقایدش غرق شده ...
بگذریم ... دو تا امتحان سنگین و انباشته شده دارم که هیچی ازشون نخوندم و الان نشستم پشت پیسی و دارم این اراجیف رو مینویسم ... فقط خدا میدونه فردا صبح قراره چی بشه
اگه باباش بویی نبرده باشه ،‌ باید بشینیم همه ایمیل های بد رو پاک کنیم و فقط خوب هارو بزاریم ..
تا اگه دیده باشه پدرش یهو نیاد بگه اون همه ایمیل چی شد و چرا حذف کردی و ...
میخواستیم با رفیقم یه ماشین بسازیم که توش کد نویسی باشه برای پروژه کار و فناوری ولی همینطوری گذشت و هیچ کاری نکردیم ... به احتمال زیاد یه چیز ساده میسازم تحویل میدم اون یکی عضو گروهمون دمش گرم میدونست هیچ آبی از منو اون رفیقم ( همونی که باهاش چت کردم و میتونید ک.ک۱۳ صداش کنید )‌گرم نمیشه .. رفت خودش یه چیزی ساخت تحویل داد یه نمره هم گرفت ..
آخ .. چقدر خالی شدم .. نگرانی م خیلی کمتر شد ...
حاجی برم به بدبختی هام برسم شاید هم یکم اول پیشرو گوش بدم بعد برم سراغ درس ( پیشرو آهنگاش فش داره پیش کسی گوش ندید بدبخت بشید ، پیش خودتون هم گوش ندید ! ) ...
اگه تا اینجا خوندی دمت گرم ولی زیاد ذهنت رو درگیر این حرفا نکن یه بیمار روانی نوشته اینارو
برو زندگی خودت رو ادامه بده رفیق
دوس داشتی کامنت هم بزار


Felani